ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

یه وقفه نسبتا طولانی

اولا یه معذرت با طعم ماچ و بوسه چون این روزها انقدر سرم شلوغ بوده که نشد بیام و وب و تازه کنم. دوما بریم سراغ این روزا: دخترکم شده چهارماه و نیمه. یه قند عسل که نگو. از همین الان هرطوری شده حرف خودش و به کرسی مینشونه. دیگه دوست نداره تو شلوغی بغل کسی دیگه بره. یه وقتایی که حوصله نداره حتی اگه کس دیگه نگاهش کنه محکم میچسبه به من و گریه میکنه. دوست نداره خیلی بغل به بغل شه. خونه مون و میشناسه و رختخواب خودش و خیلی دوست داره. خلاصه این که کلی نسبت به اطرافش و آدمهای اطرافش شناخت پیدا کرده. خیلی کارهاش جالبه. هر روز یه چیز جدید یاد میگیره و هر روز یه حرکت نو ازش میبینیم. البته این مدت یه کمی وزن کم کرده اونم بخاطر اینکه سر...
28 آذر 1393

اولین سالگرد حضور

تا قبل از تو انگار دقیقه ها و ثانیه ها قهر بودن با من. نه عقربه های ساعت میلی به جلو رفتن داشتن و نه برگه های تقویم میلی به ورق خوردن. انگار هر روز که بیدار میشدم دوباره همون روز قبل بود. ترس هرگز نبودنت انقدر بزرگ بود که با هر دلخوشی ای مقابله میکرد. امید شنیدن صدای قلبت که یه دنیا از من دور بود، الان همه دنیای من و احاطه کرده. پارسال چهارم آذر خجسته روزی بود که مقدر شد باشی. ولی الان به فاصله یک چشم به هم زدن یکسال از روز خلقت تو گذشته. یکسال با هزار و یک واهمه که نکنه نتونم مادر خوبی باشم. یکسال با دعا و خنده و سونوگرافی و روزشماری برای وعده بعدی دیدار. وقتی با منی زمان چقدر زود میگذره... به رغم همه سختی ها چقدر ما زنهای میکروی...
3 آذر 1393
1419 11 15 ادامه مطلب
1